فروش آنلاین مقالات دانشجویی، پروپوزال، پروژه، گزارش کارآموزی و کارورزی، طرح کسب و کار، طرح توجیهی کارآفرینی ، بروشور، پاورپوئینت و...

محل لوگو

آمار بازدید

  • بازدید امروز : 63
  • بازدید دیروز : 116
  • بازدید کل : 670226

مقاله64_كليات و معاني حق و صدق نزد حكماي اسلامي 160 ص


مقاله64_كليات و معاني حق و صدق نزد حكماي اسلامي  160 ص

فصل اول

مقدمه و پيشينه تاريخي

بخش اول:

مقدمه و كليات و معاني حق و صدق نزد حكماي اسلامي

بخش دوم:

پيشينه تاريخي نظريه مطابقت صدق

بخش سوم:

آيا نظريه مطابقت تعريف صدق است يا ملاك آن

 

 

 

بخش اول:

مقدمه و كليات و معاني حق و صدق نزد حكماي اسلامي


1- مقدمه و كليات

1-1 مقدمه

فلسفه شناخت واقعيت است كه به وسيله فاعل شناسايي (ذهن) صورت مي‌گيرد و در قالب عناصر زباني (الفاظ) بيان مي شود. بنابراين در پديده شناخت سه عامل هستي، فاعل شناسايي و زبان نقش اساسي دارند.

اما در فلسفه معاصر بيشتر به رابطه اين سه عامل مهم پرداخته اند و از مباحثي كه مربوط به رابطه هستي و فاعل شناسايي هستند به معرفت شناسي[1] تعبير كرده اند و از مباحث مربوط به رابطه فاعل شناسايي و زبان به معناداري[2] و بالاخره از مباحث مربوط به رابطه هستي و زبان به صدق[3] تعبير مي كنند.

مباحث معرفت شناختي و معناداري و صدق هر كدام حوزه خاصي در فلسفه معاصر را به خود اختصاص مي دهند اما مباحث معناداري و به تبع آن بحث اعتبار و استدلال و صدق از مهمترين مسائل فلسفه منطق به شمار مي‌آيند.

1-2 تعريف مسأله

ما در اين رساله به بحث اخير يعني مسأله صدق و بيان ماهيت و ملاك آن از ديدگاه منطق دانان مسلمان و حتي منطق دانان غربي مي پردازيم و هر كدام را مورد نقد و بررسي قرار مي دهيم.

نظريه هايي كه در اين رساله به بررسي آنها مي پردازيم: عبارتند از:

1- نظريه مطابقت The correspondence theory of truth

2- نظريه هماهنگي يا (سازگاري) The coherence of truth

3- نظريه عمل گرايانه The pragmatic theery of truth

4- نظريه زيادتي The redundancy theory of truth

5- نظريه غير توصيفي The Non-Descriptive theery of truth

6- نظريه سمانتيكي صدق Semantic theery of truth

 

 

1-3 سئوال هاي اصلي تحقيق

1- كدام يك از نظريه هاي صدق نزد منطق دانان و فيلسوفان مسلمان رايج بوده است.

2- رابطه نظريه هاي صدق با نظريه وجود ذهني در فلسفه اسلامي چيست؟

3- فيلسوفان اسلامي علاوه بر بحث وجود ذهني در چه مباحثي به نظريه‌هاي صدق پرداخته اند.

4- آيا نظريه مطابقت براي ملاك صدق كافي است؟

5- موضوع يا متعلق با لذات صدق و كذب در نزد منطق دانان مسلمان چه چيزي است؟

6- آيا تنها قضاياي اخباري متعلق صدق و كذب قرار مي گيرند يا اموري ديگري هم هستند كه قابل ارزش گذاري هستند. اگر اموري هم به صدق و كذب متصف مي شوند اين اتصاف بالذات يا بالعرض؟

7- مشكلات نظريه مطابقت و ديگر نظريه هاي صدق كدامند؟

1-4- فرضيه هاي تحقيق

1- نظريه مطابقت رايج ترين نظريه نزد منطق دانان و فيلسوفان مسلمان بوده است.

2- نظريه مطابقت صدق به تنهايي به عنوان ملاك صدق قضايا كافي نيست.

3- نظريه مطابقت از مباني نظريه وجود ذهني در فلسفه اسلامي است.

4- فيلسوفان اسلامي در بحث علم و عالم و معلوم اجمالاً به اين بحث پرداخته اند.

1-5 هدف هاي تحقيق:

1- استخراج ديدگاههاي منطق دانان و فيلسوفان مسلمان در مورد نظريه‌هاي صدق

2- تطبيق نظريه هاي صدق در منطق اسلامي و غربي

3- انجام يك كار پژوهشي مستقل در باب نظريه هاي صدق

1-6 روش تحقيق

در اين رساله به دليل تئوريك بودن آن سعي شده است پس از جمع آوري نظريات صدق به تحليل و نقد و بررسي آنها پرداخته و ديدگاههاي مختلف را تا حدودي مقايسه نماييم و در مواردي پيامدهاي فلسفي ـ منطقي هر ديدگاه را بيان كنيم و لذا روش ما عمدتاً تحليلي، تطبيقي و توصيفي است.

 

 

1-7 سابقه تحقيق:

1- در مورد نظريه هاي صدق در فرهنگ فلسفي و منطقي ما كار مستقلي انجام نشده است.

2- بسياري از كارهاي انجام شده در اين مسأله توسط منطق دانان غربي بوده به ويژه در كتابهاي فلسفه منطق بطور مجزا به آن پرداخته اند.

3- به نظر مي رسد يك كار پژوهشي مستقل جهت مقايسه نظريه هاي صدق در منطق اسلامي و غربي انجام نشده و لذا چنين پژوهشي از اهميت خاصي برخوردار است.

معاني حق و صدق

1-8 معاني حق و صدق نزد حكماي اسلامي

كلمه حق داراي معاني گوناگون است و استعمالهاي متفاوتي دارد يعني حق به صورت اشتراك لفظي و يا به حقيقت و مجاز و يا آنچنانكه ظاهر است به اشتراك معنوي بر مصاديقي حمل مي شود[4] بيان معاني حق در اغلب كتب فلسفي حكماي اسلامي آمده است اين مضمون در كتاب الهيات شفاء، شرح اشارات نمط چهارم و همين طور كتاب مشارع و مطارحات شيخ اشراق چنين آمده است«و اما الحق فقد يعني به الوجود في الاعيان مطلقاً فحقيّه كل شيء نحو وجوده العيني و قد يعني به الوجود الدائم و قد يعني به الواجب لذاته و قد يفهم عنه حال القول و العقد من حيث مطابقتهما لما هو واقع في الاعيان فيقال: هذا قول حق، هذا اعتقاد حق و هذا الاعتبار من مفهوم الحق هو الصادق، فهو الصادق باعتبار نسبته إلي الامر، و حق باعتبار نسبته الامر اليه و قد اخطاء من توهم أن الحقيه عباره عن نسبه الامر في نفسه إلي القول او العقد و الصدق نسبتهما الي الامر في نفسه فإن التفرقه بينهما بهذا الوجه فيها تعسف و احق الاقاويل ما كان صدقه دائماً و احق من ذلك ما كان صدقه اولياً و الاول الاقاويل الحقه الاوليه التي انكاره مبني كل سفسطه هو القول بانه لا واسطه بين الايجاب والسلب»[5]

معناي اول حق هر موجود خارجي است اعم از آنكه دائمي و يا غير دائمي باشد. معناي دوم وجود دائمي است. حق در اين معنا شامل موجودات غير دائمي كه زائل مي شوند مانند حرارت مادي نمي شود.

معناي سوم آن موجود دائمي است كه ازلي نيز مي باشد در اين معنا حق فقط به واجب الوجود بالذات اطلاق مي شود كه ازلي است و بطلان در آن راه ندارد معناي چهارم حق عبارت است از عقد يعني قضيه ذهني و يا قول يعني قضيه لفظي، در صورتي كه واقع مطابق آن باشد حق ناميده مي شود.

نحوه اطلاق حق بر قضيه در كتاب رحيق مختوم چنين آمده است.

قول اول اطلاق حق بر قضيه از باب وصف به حال متعلق موصوف است به اين بيان كه حق به معناي موجود خارجي است و به قضيه از آن جهت كه محكي و مخبر عنه آن است حق اطلاق مي شود صدر المتألهين اين قول را خالي از تعسف و تكلّف نمي داند زيرا آنگاه كه گفته مي شود فلان قضيه حق است. بدون عنايت و مجاز، حق بر قضيه كه مطابق خارج است اطلاق مي گردد يعني وصف قضيه اي كه واقع مطابق اوست.

قول دوم مختار علامه طباطبائي است و آن قول اين است كه حق صفت موجود خارجي است وليكن از جهتي مطابقتي كه بين قضيه با آن هست. تطابق واسطه در ثبوت حقيقت براي قضيه مي شود. يعني حق وصف قضيه است حقيقتاً به وساطت واقع.

و قول سوم همان قول رايج است كه اطلاق حق بر قضيه از باب وصف به حال موصوف است بدون آنكه نيازمند به واسطه در ثبوت باشد به اين بيان كه قضيه كه مطابق خارج باشد حق است چه اينكه صدق وصف قضيه است به لحاظ انطباق با واقع.[6]

به نظر مي رسد كه در اين سه قول، قول علامه ارجح باشد چون حقانيت و واقعيت از آن موجود خارجي است حق بودن قضيه به تبع و وساطت آن موجود خارجي است.

1-9- تمايز حق و صدق

در خصوص تمايز حق و صدق نيز چند قول مذكور است.

1-9-1- رأي مشهور حكماي اسلامي:‌ كه قائلند اگر قضيه مطابِق با واقع باشد و واقع مطابَق با آن در اين صورت به قضيه صدق اطلاق مي شود‌. «... انه (الحق) صادق فيما احسب باعتبار نسبته إلي الامور و حق باعتبار نسبه الامر إليه»[7]اما اگر واقعيت عيني با قول مطابق باشد يعني واقع مطابِق و قول مطابِق باشد و به قول و قضيه حق اطلاق مي شود.

1-2-2- نظريه شيخ اشراق: شيخ اشراق با اين نحو تمايز قائل شدن بين حق و صدق مخالف است و معتقد است كه حق و صدق به يك معنا است و يكي است. عين عبارت او چنين است«و قد قيل أن الحقيّه تقال لنسبه الامر في نفسه الي القول او العقد والصدق لنسبه القول او العقد إلي الامر في نفسه. و كأن هذا الفرق فيه تعسف ما: فانه اذا قيل «قول حق» و «قول صادق» في كليهما لايراد الا مطابقه ذالك القول للامر الحارج، ثم لابد من المطابقه من ذالك الجانب الاخر»[8]بنابراين او معتقد است كه بين حق و صدق تفاوتي وجود ندارد وقتي كه گفته مي شود. اين قول حق است و آن قول صدق، جز مطابقت آنها با يك واقعيت عيني چيز ديگر در نظر گرفته نمي شود و شكي نيست كه وقتي قول و حق و يا قول صدق با واقعيت عيني مطابقت داشته باشد ناچار واقعيت عيني نيز با قول حق يا قول صدق مطابقت خواهد داشت.

نقد و بررسي: به نظر مي رسد كه شيخ تصور كرده تمايزي كه مشهور بين حق و صدق قائلند تمايز حقيقي است در حاليكه مراد از اين تمايز اعتباري است يعني وقتي كه گفته مي شود اگر قول با واقع مطابق باشد. صدق و اگر واقع با قول مطابق باشد به قول حق اطلاق مي شود منظورشان اين نيست كه ممكن است قول با واقع مطابق باشد و واقع عيني مطابق با قول نباشد بلكه منظور اين است كه اين دو تنها بالاعتبار با هم متفاوت هستند و حقيقتاً يكي هستند.

1-9-2- نظريه برخي از فيلسوفان عربي:

برخي از فيلسوفان غربي بين حق و صدق تفاوت قائل شده اند پل فولكيه معتقد است كه معمولاً صدق در مقابل كذب به كار مي رود نه خطا و دروغگو كسي نيست كه حتماً غلطي را گفته باشد بلكه دروغگو كسي است كه امري را خود يقين دارد نادرست است درست مي نماياند. بنابراين ميان صدق و حقيقت ارتباط ضروري وجود ندارد و همچنين ميان كذب و خطا و در نتيجه شهادت گواهي كه در بند صداقت است ممكن است خطا و ناصواب باشد و شهادت دروغگوئي ممكن است مقرون به حقيقت و صواب.[9]

نقد و بررسي:‌ به نظر مي رسد كه بر اين نظريه نيز اين اشكال وارد باشد كه بين صدقي اخلاقي و منطقي تمايز قائل نشده است بنابراين شهادت دروغگو اگر مقرون به حقيقت باشد حقيقتاً صدق است هر چند خود وي صدق اخلاقي نداشته باشد يعني امري را بگويد كه خودش به آن اعتقادي نداشته باشد حاصل سخن اينكه صدق و كذب در تعريف حقيقت، صفت قول است نه گوينده قول يعني ما به دروغگو يا راستگو بودن گوينده قول كاري نداريم.

1-9-3- نظر شهيد مطهري: شهيد مطهري معتقدند كه بين (حقيقت و خطا) و (صدق و كذب) و (صحيح و غلط) و (درست و نادرست) هيچ تمايزي وجود ندارد. در اين خصوص مي فرمايند«حقيقت يعني انديشه‌هايي كه با واقع و نفس‌الامر منطبق است و خطا يعني انديشه هايي كه با واقع و نفس‌الامر منطبق نيستند اين مسأله را گاهي تحت عنوان «حقيقت و خطا» مي گوئيم و گاهي تحت عنوان «صدق و كذب» و گاهي تحت عنوان «صحيح و غلط» فرقي نمي كند.»[10]

بنابراين آنگونه كه برخي از فلاسفه غربي بين حقيقت و صدق تمايز قائلند شهيد مطهري آن دو را يكي مي داند و در واقع هر دو را صفت جمله، صرف نظر از گوينده آن، در صورت مطابقت با واقع مي داند.

همان طور كه قبلاً هم ذكر نموديم بين حق و صدق تمايز وجود دارد بدين نحو كه حق صفت واقعيت خارجي است و صدق صفت آن جمله اي است كه بيانگر و حكايتگر آن واقعيت است و تمايز اين دو به حيثيت و اعتبار است بدين صورت كه اگر قول را با واقع بسنجيم صدق و اگر واقع را با قول مقايسه كنيم به آن قول حق اطلاق مي شود.

 

 

 

 

 

بخش دوم:

پيشينه تاريخي نظريه مطابقت صدق


2-1 سابقه نظريه مطابقت در يونان

2-1-1 مطابقت از نظر افلاطون

سابقه نظريه مطابقت به افلاطون و ارسطو مي رسد. افلاطون در رساله سوفيست مي گويد: «بيگانه: سخن درست وضع ترا چنانكه به درستي هست بيان مي كند؟»

تئتتوس: آري

بيگانه: و سخن نادرست وضعي غير از وضع واقعي را؟

تئتتوس: تقريباً

بيگانه: به عبارت ديگر باشنده‌اي را بيان مي كنند ولي اين باشنده غير از باشنده اي است كه در مورد تو صادق است پيشتر گفتيم كه در مورد هر چيز باشنده و نباشنده‌هاي بسيار وجود دارد.

تئتتوس درست است.»[11]

در جايي ديگر از رساله سوفيست مي خوانيم.

بيگانه: ولي پندار نادرست پنداري است برخلاف آنچه كه هست مگر غير از اين است؟

تئتتوس: آري برخلاف آنچه هست.

«بيگانه پس پندار نادرست اين است كه آدمي نباشنده را در نظر بياورد و تصور كند.»[12]

همانگونه كه ملاحظه مي شود اين عبارت ها بيانگر اين مسئله هستند كه وي به نظريه مطابقت معتقد است و حقيقت و درستي را باوري مي داند كه واقعيت را آنگونه كه هست بازگو مي كند و اين چيزي جز مطابقت نيست اما چيزي كه هست نوع تبيين او از وقايع است.

الف) نظريه مطابقت در علوم حسي و تجربي نيست:

اساس حكمت افلاطون بر اين است كه محسوسات ظواهرند و نه حقايق و عوارضند و گذرنده نه اصيل و باقي و علم به آنها تعلق نمي گيرد بلكه محل حدس و گمانند و آنچه علم بر آن تعلق مي گيرد عالم معقولات است به اين معنا كه هر امري از امور عالم چه مادي باشد مثل حيوان و نبات و جماد و چه معنوي باشد مانند خوبي و شجاعت و عدالت ... اصل و حقيقتي دارد كه سرمشق و نمونه كامل اوست و به حواس درك نمي شود و تنها به خودي خود و به ذات خويش و مستقلاً و مطلقاً و به درجه كمال و به طور كلي انسانيت است بزرگي است، شجاعت است. بنابراين افلاطون معتقد است هر چيزي با مثالش حقيقت دارد و آن يكي مطلق و لايتغير و فارغ از زمان و مكان است و افرادي كه به حس و گمان ما در مي آيند نسبي و متكثر و متغيرند و فقط پرتوي از مثل خود هستند و نسبتشان به حقيقت مانند سايه است به صاحب سايه و وجودشان به جهت بهره اي كه از مثل خود و حقيقت خود دارند. افلاطون عالم ظاهر يعني عالم محسوس و آنچه را عوام درك مي كنند مَجاز مي داند و حقيقت در نزد او عالم معقولات است كه عبارت از «مثل» باشد.[13]

افراد مادي و متغير نمود واقعيت هستند به عبارت ديگر آنها حقيقت و واقعيت نيستند و از طرف ديگر آنها هيچ چيز نيز، نيستند بنابراين از نظر افلاطون امور مادي و متغير نمودها و سايه ها و روگرفتهاي حقايق و نيمه واقعي اند كه در عالم مثل موجودند و علم به آن حقايق تعلق مي گيرد.

شهيد مطهري در خصوص نظريه افلاطون مي گويد «طبق عقيده افلاطون افراد متغير مادي تنها به حواس ادراك مي شوند ولي علم به آنها تعلق نمي‌گيرد زيرا علم به چيزي تعلق مي گيرد كه كلي و خارج از حيطه زمان و مكان است و آن همان «ايده» است.[14]

بنابراين افلاطون معرفت حسي را معرفت حقيقي نمي داند افلاطون از پروتاگوراس اعتقاد به نسبي بودن حس و ادراك حسي را مي پذيرد اما نسبيت عام و كلي را نمي پذيرد.

ب) نظريه مطابقت به علوم كلي مربوط است.

معرفت حقيقي يعني شناخت مطلق و خطاناپذير حاصل شدني است اما اين معرفت نمي تواند ادراك حسي باشد كه نسبي و فريبننده و تابع انواع تأثيرات موقتي هم از طرف فاعل شناسائي و هم از طرف متعلق شناسائي (شيء) است.

افلاطون اين نظر را از هراكليتوس مي پذيرد كه متعلقات ادراك حسي يعني اشياء جزئي و محسوس و فردي هميشه در حال شدن و تغيير دائمي هستند بنابراين شايسته نيستند كه متعلق معرفت حقيقي باشند اما افلاطون اين نتيجه را نمي گيرد كه متعلقات معرفت حقيقي وجود ندارد. از نظر او متعلق معرفت حقيقي بايد ثابت و پايدار باشد كه با تعريف كلي كه در نظر سقراط درباره كلي است درك مي شود.

از نظر وي معرفت حقيقي معرفت كلي است چرا كه قوانين جزئي هميشه تغيير مي كند اما مفاهيم كلي هميشه باقي مي مانند و با توجه به اين مفهوم ثابت است كه ما درباره قوانين اساسي جزئي از جهت خوبي حكم مي نمائيم نتيجه اين مي شود كه كلي است كه شرايط و لوازم متعلق معرفت بودن را داراست معرفت عالي ترين كلي، عالي ترين نوع «معرفت» خواهد بود اساس نظريه مثل اين است كه مفاهيم كلي داراي مرجع عيني است و واقعيت مطابق آنها داراي مرتبه اي عالي تر از مرتبه ادراك حسي است.[15]

پس مطابقت در فلسفه افلاطون يعني مطابقت صور ادراكي با حقايق مثالي.

به عنوان مثال صورت ادراكي مانند انسان در صورتي مطابق با واقع است كه با آن حقيقت مثالي انسان كه در عالم مثل موجود است مطابق باشد. كه اين صورت محسوس سايه و نمود آن حقيقت است و نمي تواند متعلق معرفت واقع شود.

2-1-2- نظريه مطابقت از ديدگاه ارسطو:

الف: تعريف ارسطو از مطابقت

ارسطو معتقد است كه اشياء يك واقعيتي دارند كه مستقل از انديشه ماست و ما هر گونه كه بينديشيم هيچ تأثيري در حقيقت اشياء ندارد در متافيزيك ارسطو مي خوانيم «حكم ما چه راست باشد و چه دروغ واقع امر هميشه به همان ترتيب است كه بود»[16] و اين اولين و اساسي ترين موضع قاطع او عليه سوفسطائيان است كه معتقد بودند واقعيتي وراي انديشه انسان نيست و هر كس هر گونه بيانديشد همان حقيقت است حال كه از نظر وي واقعيت مستقل از انديشه ماست بايد ببينيم كه انديشه واقعي كدام است و واقعيت چيست كه از نظر او كسي كه انديشه‌اش واقعيت را همانگونه كه هست توصيف كند سخنش متصف به صدق و راستي مي شود و اگر كسي خلاف وضعيت اشياء بيانديشد دروغ مي گويد؟ بنابراين اشياء يك وضعيت ثابتي دارند كه شناخت ما ممكن است سازگار با آن وضعيت باشد و ممكن است نباشد عين عبارت او درباره تعريف صدق و كذب چنين است«گفتن اينكه چيزي هست در حالي كه نيست يا چيزي نيست در حاليك هست كذب مي باشد ولي گفتن اينكه چيزي هست در حاليكه هست و اينكه چيزي نيست در وقتي كه نيست صدق مي باشد.»[17]

و اينكه«گفته دروغ آن است كه چونان دروغ مربوط به چيزهاي «ناموجود» باشد بنابراين هر گفته اي كه مربوط به چيز ديگر باشد غير از آنچه بدان مربوط است دروغ ناميده مي شود مانند تعريف مربع كه درباره مثلث صدق نمي كند و دروغ است.»[18]

ب تفسير تعريف ارسطو از مطابقت:

از تعريف ارسطو درباره صدق و كذب دو برداشت مي توان كرد يكي اينكه اين سخن علاوه بر تعريف صدق و كذب ملاك صدق آن را نيز ارائه مي دهد. يعني گزاره صادق گزاره‌اي است كه ما به ازاي خارجي داشته باشد و گزاره‌اي كه در خارج ما به ازاي خارجي نداشته باشد كاذب است و برداشت ديگر اينكه منظور ارسطو از صدق و كذب همان سلب و ايجاب است به طوريكه بعضي از فلاسفه و منطق دانان جديد غرب، صدق و كذب را با ايجاب و سلب يكي مي‌گيرند و اين برداشت به واقعيت نزديكتر است چون ارسطو در ادامه مي‌گويد«چنانكه كسي بگويد چيزي هست يا نيست و نه در درباره ناموجود گفته مي‌شود كه هست»[19] و قبل از آن ارسطو براي روشن شدن معناي ايجاب و سلب به تعريف صدق و كذب پرداخته است كه تأييد بر مدعاي ماست نكته‌اي كه در اين باره بايد متذكر شويم اين است كه از ديدگاه ارسطو در خصوص امور بالفعل مي توانيم بگوئيم راست است يا دروغ كه اگر راست باشد ديگر دروغ نخواهند بود و اگر دورغ باشد ديگر راست نيست اما درباره گزاره هايي كه در خصوص امور بالقوه اند گفته ما گاه راست است و گاهي دروغ يعني به طور قاطع و بدون ترديد نمي توان گفت راست است يا دروغ است بلكه هم مي‌تواند راست باشد و هم دروغ در عبارت ارسطو چنين آمده است «درباره امور ممكن (ممكنات) همان اعتقاد مي تواند راست (صادق) و دروغ (كاذب) باشد و ممكن است كه انسان گاه راست بگويد و گاه دروغ بگويد اما در مورد چيزهايي كه نمي توانند به گونه ديگري باشند بايد گفت كه نمي توانند گاه راست و گاه دروغ باشند بلكه اينها يا هميشه راست هستند و يا هميشه دروغ.»[20]

البته منظور اين نيست كه امور بالقوه آنگاه كه به فعليت رسيدند مي توانند راست و دروغ باشند بلكه منظور اين است كه نمي دانيم حكم و گفته ما درباره اموري كه هنوز واقع نشده اند درست است و با وضعيت‌شان مطابقت دارد يا خير بلكه گاه مي شود كه اشياء همانگونه كه ما مي انديشيم به وقوع مي‌پيوندند و گاه خير مثلاً اگر من بگويم «فردا هوا باراني خواهد بود» حكم من ممكن است با واقعيت مطابق باشد يا نباشد يعني هم فردا هوا مي تواند باراني باشد و هم مي تواند چنين نباشد دو طرف نقيض امكان وقوع دارند البته نه اينكه هر دو با هم جمع شوند كه اين محال است چون اجتماع نقيضين است حاصل سخن اينكه ما در مورد امور بالفعل مي توانيم صدق و كذب را مطرح كنيم و قطعاً نمي‌توانيم بگوئيم صادق است يا كاذب است. اما در مورد بالقوه حكم ما قطعي نخواهد بود.

 

[1]. Epistomology

[2].Meaning

[3]. Truth

[4]- جوادي آملي، حسين بن عبداله، رحيق مختوم (شرح حكمت متعاليه)، بخش دوم از جلد اول، ص 39

[5]- شيرازي، صدرالدين، اسفار، ج 1، ص 89

[6]- جوادي آملي، رحيق مختوم، بخش 2 از جلد 1 ص 39

[7]- ابن سينا، الهيات، شفا، ص 48

[8]- سهروردي، مجموعه مصنفات، ج اول، ص 211

[9]- پل فوليكه، فلسفه عمومي، ص 339-338

[10]- مطهري،‌ مرتضي، شرح مبسوط ، ج 2 ، ص 368

[11]- افلاطون، دوره آثار، ص 1543

[12]- همان، ص 1357

[13]- فروغي، محمد علي، سير حكمت در اروپا، ج اول، ص 22 و 23 با تلخيص و تصرف

[14]- مطهري، مرتضي، پاورقي اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 1 ، ص 23

[15]- كاپلستون، فردريك، تاريخ فلسفه، ج 1 ص 178-182 با تلخيص و تصرف

[16]- ارسطو، متافيزيك، ص 305

[17]- همان، ص 119

[18]- همان، ص 187

[19]- متافيزيك، ص 119

[20]- همان، ص 305


مبلغ قابل پرداخت 68,600 تومان

توجه: پس از خرید فایل، لینک دانلود بصورت خودکار در اختیار شما قرار می گیرد و همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال می شود. درصورت وجود مشکل می توانید از بخش تماس با ما ی همین فروشگاه اطلاع رسانی نمایید.

Captcha
پشتیبانی خرید

برای مشاهده ضمانت خرید روی آن کلیک نمایید

  انتشار : ۵ تیر ۱۳۹۶               تعداد بازدید : 410

توجه: چنانچه هرگونه مشكلي در دانلود فايل هاي خريداري شده و يا هرگونه سوالي داشتيد لطفا ازطريق شماره تلفن (9224344837)و ايميل اعلام شده ارتباط برقرار نماييد.

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما