مالك
ريشه يابي:
ملك: خدا/ مَلِك : قراء خواندند مالِك هم خواندهاند.[1]
تبارشناسي:
فرشتهاي موكل بر جهنم [سوره43/ آيه77]
مراجعه اسلامي آن را مشتق از مَلَك به معناي داشتن و فرمان راندن ميدانند. ممكن است ريشه ملك در شكل كلمه تاثير گذاشته باشد. اما ترديد نيست كه منبع اصلي مولوك (moloch) مندرج در كتاب مقدس است. صورت عبري اين نام احتمال دارد مستقيماً از همين زبان وارد عربي شده باشد اما احتمال بيشتر است كه صورت عربي از سرياني گرفته شده باشد.[2]
معناشناسي:
مالك: اسم فاعل، صاحب و دارنده چيزي، صاحب حكومت، فرمانروا
فهم لها مالكون [يس/71]
و نادوا يا مالك [زخرف/77]
مالك يوم الدين [فاتحه/4]
ملك: جمع مُلَكاء، صاحب مالك، پادشاه، حاكم و فرمانروا
في مقعد صدق عند مليك مقتدر.[3]
مالك: اسم فاعل: ملك يملك/ صفت مشبهه= دوام مالكيت/ وزن فاعل جمعش ملاّك/ مالكون.[4]
ملک : توانا گسترده ، پهناور . توانمند کسی که قدرت مدیریت و ترتیب و تدارکات دارد.
مالک : کسی که توانمند است در اموالش تصرف داشته باشد. و او قدرت تصرف را دارد و کسی نمی تواند اورا منع کند.
شیخ طبرسی در مجمع در تفسیر فاتحه گفت : اختلاف داشتند در اینکه کدامیک از دو قرائت بهتر است. کسی که خواند (مالک ) همانا که او مالک است. و ملک اشیاء می باشد و مالکیت او چنین نیست که گفته می شود ملک عرب (پادشاه عرب) و ملک دوم اگرچه مالک آنها نباشد. و آنچه که شایسته نیست در ملک وارد شود در مالک وارد می شود.و خداوند متعال مالک و صاحب همه چیز است. و خود را چنین توصیف کرده است که او: مالک مُلک است و به هرکسی ملک اعطا می کند و او را به مالک توصیف می کند وکسی که او را ملک می خواند و توصیف می کند در مدح و ثنایش جهد بیشتری به کار می برد.
وکسی که (ملک) می خواند گفت : این صفت دارای مدح بیشتری است . زیرا این توصیف به تنهایی نیست مگر با تعظیم و دارای محتوای زیادی می باشد. و سراج آن را انتخاب کرد و گفت : همانا که ملک کسی است که چیزهای زیادی را مالک است و غیر از خود افراد دیگری را در مُلکش شریک گرداند و به آنها اجازه مالکیت بدهد. پس هر ملکی مالک است و هر مالکی ملک نیست و همانا که خداوند متعال را مالک المُلک گویند . زیرا خداوند متعال : تمام ملکهای دنیا را مالک است و کسی مالک او نیست.
ومعنایش این است که مالک تمام ملکهای جهان است. و ملک را دردنیا به هرکه خواهد می بخشد.
واما روز حساب : مُلکی نیست غیراز ملک او و او مالک همه ملکها است. و این در میان مردم استفاده می شود . گفته می شود : فلانی ملک الملوک و امیرالامراء(سرور امیران) است و ملوک و امرایی غیر از خود می خواهد. و گفته نمی شود: ملک الملک و نه امیرالامارة ، زیرا (امیراً ) و (ملکاً ) صفتی جاری بر روی یک فعل نیستند پس معنا ومفهومی ندارد اضافه کردن آن دو به صدر .
ملک: میم و لام و کاف اصلی صحیح است که دلالت می کند بر توانایی بر چیزی و صحت آن گفته می شود . ملک همچون خمیر است کسی که آن را ورز داده و سفت کرده قوی است. ملّکت الشی ءَ : چیزی را مالک شدم، آن را قوی گردانیدم.
پس مالک بلوط شد: چیزی که روی پوستش است. همچون مواد غرق شده تخم مرغ داخل پوست نازک آن و اصل این است . سپس گفته شد. مالکیت انسان بر اشیاء این است که او مالک اشیاء می شود. ملکا : اسم ملک است.
زیرا که دست او در آن قوی و صحیح است . پس مِلک : آنچه از اموال که مالکش شد. و ملوک بنده و فلانی حسن الملکه یا حسنی که ساخته شده برای مملکتش و مملکتش بنده او است. اسیر شد در حالیکه مالک والدینش نبود. و برای فلانی سرور ملائکه بودن امکان ندارد بدون خداوند متعال یعنی اینکه کسی مالکش نشودمگر او. بودیم از املاک فلان یعنی مالک او شدیم.
همسرش/ املکناه ُ مانند ملکناه ُ ( مالکش شدیم همانند مالکش کردیم ).
و ملک : آب همراه مسافر است زیرا اگر همراهش باشد امرش را به دست می گیرد[5]
موارد كاربرد قرآني:
ملك: وايتناهم ملكا عظيماً [نساء/54] يعني از ازل ابراهيم رسالت و نبوت و امامت را در نسل آنها قرار داديم.
يوسف پادشاه مصر بود. داود ملك عظيم داشت. و صد زن داشت. سليمان پادشاهي عظيمتري داشت. و سيصد زن شرعي و هفتصد كنيز داشت. مُلك با ضمه يعني مملكت، سلطنت. يعني استيلا همراه با ضبط و تصرف. علي ملك سليمان [بقره/2-1]. امام صادق(ع) فرمودند: پادشاهي سليمان در انگشترش بود كه وقتي آن را در دست ميكرد جن و انس و طير و وحوش از او اطاعت ميكردند. شيطان فريب داد خادم سليمان را و انگشتر او را گرفت. و شياطين و جن و انس بر او مسلط شدند و شيطان ترسيد و انگشتر را در دريا انداخت و خدا ماهي را فرستاد و سپس سليمان براي يافتن انگشتر رفت پيدايش نكرد. بر ساحل دريا توبه ميكرد نزد خداي تعالي. ماهيگيري آمد ماهي را صيد كرد. به او گفت: به تو كمك كنم ماهي را بگيري؟ گفت: بله. سليمان ماهي را گرفت. شكمش را شكافت و انگشتر را در آن يافت و آن را پوشيد و شياطين و وحوش دوباره به تسخير او درآمدند و به جايگاهش برگشت و آن شيطان و سربازانش را طلبيد و همه را كشت و بعضي را زنداني كرد و در ميان آب و بعضي را در ميان صخره و آنها تا قيامت محبوس و زنداني هستند.[6]
ملكوت بالاتر از مُلك.
- عند مليك مقتدر[قمر/55]. يعني كسي كه نزدش ملك و عزت است و آن از صيغه مبالغه است.
- ما اخلقنا موعدك بملكنا [طه/87]. يعني به قدرت ما و طاقتِ ما. با 3 حركت خوانده شده (بمِلكنا- بمَلكنا- بمُلكنا).
- توتي المك من تشاء تنزع الملك ممن تشاء ملك اول عام است و ملك دوم خاص.
- الا ما مملكت ايمانكم [نساء/24] يعني (الا الامه المزوجه بعبده فان السيّده ان ينزع ها من تحت نكاح زوجها).
- مالك يوم الدين [فاتحه/4] يعني مالك همهي امور در روز قيامت و روز جزا
- يعني آن اقرار به بعثت و حساب و مجازات است و ايجاب ملك آخرت براي خدا مانند ايجاب ملك دنياست. [من لايحضره الفقيه، 203-927]
ملك اعم از مالك است. [تفسير قرطبي، ج1، ص140]
ملك تواناتر است بر آنچه ميخواهد. در اكثر متصرفاتش. در آن و سياست در آن قويتر است بر استيلا بر آن نسبت به مالك، اين زمانيا ست كه وصف مخلوق باشد. ولي در صفت خالق مالك و ملك مساوي است. و الملك علي ارجائها [حاقه/17] يعني خلقي كه گفته ميشود به او ملك بر جوانبش.
مَلَك و ملائكه يكي و جمع است. بر وزن مَفعَل: مَألك است.
و ملائكه اجسام لطيفي و تمام نور هستند. شأن آنها طاعت است. مسكنشان آسمانهاست و آنها رسولان و فرستادگان خدا هستند به سوي انبيا كه شب و روز تسبيح خدا ميكنند و از آنچه به آنها فرمان داده ميشود، معصيت و نافرماني نميكنند و انجام ميدهند آنچه به آنها امر ميشود. [بحارالانوار، ج59، ص203]
- ملائكه نميخورند، نمينوشند، ازدواج نميكنند، با نسيم عرش زندگي ميكنند و براي خدا ركوع و سجده ميكنند تا روز قيامت.
- ملكتني عيني و انا جالس. [نهج البلاغه، خطبه79] ملكت كنايه از خواب است. مِلك= اسم است. [تفسير قمي، ج2، ص206].
- مالك: فاعل
- جمع: مُلاّك مثل كافر و كفار.
و هوا ملك لِلنَفسِهِ= يعني كسي كه ميتواند منع كند نفسش را و آن را حبس كند در نزد شهوات نفساني.
- مَلَّكْتُها بما مَعَكَ من القران [المصباح المنير] يعني زوجتُكَها.
گفته ميشود: قلب ملاكِ جسد است. ملاك دين: وَرَع است. يعني نظام و قوام دين و مايهي اعتماد دين پارسايي است.
- ملاك: يعني تزويج و عقد نكاح.
- مملوك= يعني عبد.[7]
ملك ده وجه دارد. قدرت، غنا، ثروت، امارت، نبوت، ضبط، خزانه، عهد و علم، استئذان ملائكه، ملك يمين، فضيلت و منزلت.
مترادف و متضاد مالك:
مترادف مالك صاحب ميباشد و متضاد مالك، مملوك ميباشد. به معني عبد(تفسير قمي، جلد 2، ص 236 و مجمع البيان، ص 1717)
معناي اصلي مالك:
مالكيت خدا از نوع مالكيت حقيقي است نه اعتباري و قراردادي اجتماعي كه با از بين رفتن قرارداد از بين برود مالكيت خدا جداي از تدبير و تنظيم امور مملكت نيست چون مملوكات و مخلوقات هم در خلق و هم در وجود نيازمند اويند هم در بقا و هم در آثار خود.
مالك از ملك بر وزن فكر است مالك يوم الدين: مالك به زمان اضافه نمي شود در لغت و متداول ميان مردم، مثلا نمي گويند مالك فلان عصر ولي مي گويند مَلِك و سلطان فلان عصر چون به زمان اضافه شده در آيه شريفه مالك يوم الدين پس قرائت صحيح تر مالك است نه مَلِك.[9]
هم مَلِك خوانده شده هم مالك هر كسي كه چيزي در تملك دارد، او مالك است. مالك درهم، مالك لباس، مالك يوم الدين. يعني برپادارنده روز قيامت.[10]
نعبد:
ريشه يابي:
نعبد: فعل مضارع مرفوع
فاعل: ضمير مستتر وجوبي تقدير (نحن)[11]
عبد انسان آزاده، بندهي خدا، جمع: عباد عبدين
عبد= مملوك
استعبدتُ فلاناً: يعني او را بندهي خود گرفتم. (اتخذتهُ عبداً).
مَعَبَّد: هر راهي كه در آن اختلاف زياد است.
عباديد: اسبهايي كه هنگام در رفت و آمد پراكنده ميشوند.
ذهبت الخيل عباديد: به يك نفر مستغرق نميگويند بلكه همه متفرقاند.[12]
معناشناسي:
انساني كه آزاده باشد. خودش را به بندگي خالقش ميبَرَد.
جايگاه عبد بندگي است بردگي كند براي پروردگارش.
پس هركس از عرب جاهلي لعن شود در حالي كه اسلام را درك كرده اگر آزاد شود و برگردانده شود به نسبش و قيمتش پرداخت شود تا از اسارت درآيد. پس قرار دهد هر شخص را از آنها اسارت. انسان آزاده است يا اسير. برده ميشود به سوي مولايش.[13]
عبد بندهي پرستش كنندهي خداي چنانكه گفتهام بر 4 قسم است:
- بنده و عبدي كه به حكم شرع خريدنش يا براي آزادي يا فروختنش براي آزاد كردن صحيح است.
- عبد و بندهاي كه با ايجاد و آفريده شدنشان بندهي خدايند كه جز از سوي خدا نيست.
- عبد بودن با عبادت و خدمت كه مردمان در اين عبد يا مخلصند براي خدا
- يا عبد و بندهي دنيا هستند.
جمع عبد به معناي برده: عِبِّد
عباد به معناي عابد جمع است.
عبيد اعم از عباد است.
عبدتُ فلاناً: وقتي است كه او را مطيع و رام خود كني و عبد خود بگيري. خداي موسي به فرعون ميگويد: تو بني اسرائيل را بنده و بردهي خويش گرفتهاي.[14]
و لا يشرك بعباده ربه احدا [كهف/110] عبادت يعني نهايت خضوع و تذلل و آن زيبا نيست مگر براي خداوند متعال كه او مولاي عظيمترين نعمتهاست كه فقط او سزاوار نهايت شكر است. قل يا ايها الكافرون لا اعبد ما تعبدون [كافرون/1-2] يعني خدايي كه شما امروز عبادت ميكنيد در اين حال من او را عبادت نميكنم نه بتهاي شما را الان عبادت ميكنم و نه هرگز در آينده عبادت خواهم كرد. [مجمع البيان، ج1، ص552]
بل كانوا يعبدون الجن [سبا/41] مفسرون ميگويند: شياطين ميخواهند اطاعت كنند آنها را در عبادت غيرخدا.
و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون [ذاريات/56] فقط خلق كردم آنها را تا عبادت كنند مرا و ارادهي ديگري از خلقت آنها نداشتم. غرض خلقتشان عبادت است. و نحن له عابدون [بقره/138] يعني خاضعون
اياك نعبد [فاتحه/5] يعني خضوع ميكنيم تو را با عبادت. از شكر و خضوع و تذلّل.
ان عبدت بني اسرائيل [شعرا/22] يعني آنها را بندهي خودت گرفتي.
فادخلي في عبادي [فجر/29] يعني در حزب من داخل شو.
عبد عین باء و دال اصل های صحیحی هستند. انگار متضاد هستند و اولی:از آن دو اصل است که دلالت می کند برنرمی ذلت و دیگری برشدت و سختگیری .
اولی بنده است : و همان مملوک است تحت ملک دیگران و جمع بردگان و سه تا بنده تر و آنان العباد(بندگان). خلیل گفت : همانا که همه جمع شدند تا تفرقه بیاندازند میان بندگان خدا و بردگان تحت ملک دیگران.
گفته می شود:این بنده است میان بندگی و عبودیت ونشنیده ایم از آنها که فعلی را از ان مشق کرده باشند و اگر مشق کرده باشند گفته می شود عَبُد ، یعنی بنده شد و به عبودیت اقرار نمود. ولی فعل از بین رفت و استفاده نشد . گفت : و اما از ( عَبَدَ یَعبُد) عبادت کرد ،عبادت می کند ، عبادتی گفته نمی شود مگر به کسی که خداوند متعادل را عبادت می کند.از آن گفته می شود بنده عبادت می کند عبادتی. و تعبد تعبد تعبدا. پس متعبد کسی است که به عبادت پرداخته است و استعبدتُ فلانا یعنی فلانی را عبد خود قرار دادم و اما عَبَدَ در معنی خَدَمش مولاهُ ( به مولایش خدمت کرد ) گفته نمی شود عبد اوست و گفته نمی شود مولایش را عبادت می کند. و تعبد فلان فلانا.
[1]. لسان العرب، ج6، ص93.
[2]. واژههاي دخيل در قرآن.
[3]. ترجمه مفردات الفاظ قرآن،ص419.
[4]. جامع التفاسير.
[5]- مقاييس اللغه ص 926-925
[6]. تفسير قمي، ج2، ص236.
[7]. مجمع البيان طريحي، ص1720- 1719-1718-1717.
[8]. وجوه نظاير دامغاني، ص413.
[9]0 الميزان جلد يك ص23.
[10]- لسان العرب جلد شش ص 93 .
[11]. جامع التفاسير.
[12]. العين.
[13]. لسان العرب، ج4، ص239.
[14]. ترجمه تحقيق مفردات، خسروي حسيني.
مبلغ قابل پرداخت 68,400 تومان