فروش آنلاین مقالات دانشجویی، پروپوزال، پروژه، گزارش کارآموزی و کارورزی، طرح کسب و کار، طرح توجیهی کارآفرینی ، بروشور، پاورپوئینت و...

محل لوگو

آمار بازدید

  • بازدید امروز : 24
  • بازدید دیروز : 60
  • بازدید کل : 673077

مقاله57_قدرت و اقتدار در حكومت نبوي


مقاله57_قدرت و اقتدار در حكومت نبوي

فهرست مطالب

عنوان صفحه

فصل اول : مفهوم قدرت 1

معني لغوي قدرت 2

مفهوم قدرت از ديدگاه دانشمندان 2

فيودور بورلاتسكي 3

برتراندرامل 4

كارل ماركس 6

ماكس وبر 7

چايلد 12

مهدي مطهر نيا 12

فصل دوم : ريشه هاي قدرت 15

مقدمه اي بر بحث 16

نظريه خدايي 16

نظريه اجتماعي 20

نظريه اقتصادي 23

توارث 24

توانايي فردي 25

فهرست مطالب

عنوان صفحه

ريشه هاي قدرت پيامبر 25

فصل سوم : مشروعيت قدرت يا اقتدار 30

مقدمه بحث 31

مشروعيت : معناي لغوي 32

معناي اصطلاحي 33

مشروعيت و قانوني بودن 34

مشروعيت و كارآمدي 36

تحول مفهوم مشروعيت 37

متعلق مشروعيت 40

منشاء مشروعيت 41

منشاء‌ الهي 43

زور و غلبه 43

منشاء مردمي اقتدار 45

نظر ماكس وبر 46

فصل چهارم : پايه هاي اقتدار در حكومت نبوي 48

مقدمه بحث 49

فهرست مطالب

عنوان صفحه

مفهوم مشروعيت در فرهنگ اسلامي 50

پايه اقتدار حكومت پيامبر چه مي باشد؟ 51

دلايل عقلي و نقلي اقتدار پيامبر 60

منابع و ماخذ 69

 

 

معني لغوي قدرت :

در لغت «قدرت» توانستن ، توانايي داشتن ، توانايي ، نيرو ، توانايي انجام دادن كاري ياترك آن معني شده است . (فرهنگ لغت عميد جلد يك)

مفهوم قدرت از ديدگاه انديشمندان

قدرت از مقوله هاي مهم و اساسي جامعه شناسي سياسي و علم سياست مي‌باشد كه بدون در نظر گرفتن آن مطالعات و پژوهشها در اين رشته ها ناقص خواهد بود . اهميت قدرت به حدي است كه برخي صاحبنظران در تعريف علم سياست آنرا علم مطالعه قدرت دانسته اند . بطوريكه هـ رولد لاسول مي گويد :

«علم سياست بصورت يك نظام تجربي عبارت است از مطالعه چگونگي شكل گفرتن قدرت و سهيم شدن در آن است و عمل سياسي عملي است كه بر اساس قدرت انجام مي گيرد .» (اصول علم سياست ، ابوالقاسم طاهري صفحه 32)

موريس دوورژه محور اصلي عرصه سياست را قدرت مي داند . بولاتسكي مي گويد : مفهوم قدرت محور تئوري سياسي و مطالعه پروسه هاي سياسي مشخص و كليد درك نهادهاي سياسي ، جنبشهاي سياسي و خودسياست .(اصول علم سياست ، ابوالقاسم طاهري ، صفحه 33 ، 34 ، 37)

برتراند دوژوونل سياست را بررسي و شناختن زيست هر گونه اعمال قدرت و نموذ قلمداد كرده است .

اين اظهار نظرها از اهميت قدرت در بررسيهاي سياسي و جامعه شناختي حكايت مي كند . حال با توجه به اين مهم مفهوم قدرت را از ديدگاه صاحبنظران بررسي مي نماييم .

فيودوربورلاتسكي :[1]

فيودوربورلاتسكي مي گويد : قدرت ، توانايي واقعي اعمال اراده يكي بر ديگران در حيات اجتماعي ، و در صورت لزوم از راه تحميل آن بر ديگران است . قدرت سياسي يعني يكي از مهمترين جلوه هاي توانايي و استعداد واقعي يك طبقه ، گروه يا فر معين براي اعمال اراده اش قدرت از سوي بسياري از دانشمندان علوم سياسي به عنوان مفهوم مركزي سازمان يك نظام مورد توجه قرار گرفته است . شايد عينيترين حامي اين وضع هانس . . . ج مور كنت در كتاب سياست ميان ملل اظهار مي دارد كه قدرت هدف فوري سياست حتي در صحنه سياست بين الملل است و هرچه كه متضمن اين نباشد سياسي نبوده و نبايد سياسي در نظر گرفته شود . با وجود سادگي ظاهري از واژه قدرت درك يكسان و هماهنگي بين افراد وجود ندارد‌. برداشت يك سياستمدار از قدرت با استنباط يك حقوقدان از اين واژه متفاوت است‌. تلقي قدرت نزد مردم با تعبير آن پيش عالم دانش استراتژي تفاوت بسياري دارد . نقش و اثر قدرت نيز در سطح جامعه متفاوت از كاربرد آن در روابط بين الملل است‌. قدرت ، نفوذ و اقتدار واژه هايي هستند كه در دنياي سياست بسيار شنيده مي‌شود . اما استفاده از آن منحصر به اين قلمرو نيست . در تمام سطوح زندگي اجتماعي با عامل قدرت سروكار داريم . (اصول علم سياست ، ابوالقاسم طاهري ، صفحه 163)

برتراندراسل :

برتراندراسل معتقد است كه «قوانين علم حركات جامعه قوانيني هستند كه فقط بر حسب قدرت قابل تبيين هستند نه بر حسب اين يا آن شكل از قدرت» راسل برخلاف نظريه ماركسيسم كمونيسم حركت اصلي اجتماع را مسئله اقتصادي نمي‌داند بلكه معتقد است كه هدف اساسي و مقصد اصلي در قاموس اجتماع كسب قدرت و سيادت است به همان ترتيب كه در علم فيزيك «انرژي» عامل اصلي و مولد اساسي پديده هاست ، قدرت خواهي و سيادت طلبي هم مانند انرژي داراي صور گوناگون است كه تمول ارتش مهمات جنگي ، قدرتهاي غيرنظامي ، قوه تحليل بر اعتقاد است و بسياري ديگر از اين قبيل انواع مختلف آنرا تشكيل مي دهند بدين ترتيب راسل «قدرت طلبي» را محرك ، زيربنا و اساس و محور هر حركت اجتماعي مي داند . كه تنها مي توان با تبيين «قدرت» نه اين يا آن شكل از آن به قوانين علم حركات جامعه دست يافت در همين راستا او مي گويد : «براي كشف اين قوانين لازم است كه نخست اشكال مختلف قدرت را طبقه بندي كنيم و سپس به مطالعه نمونه هاي تاريخي مهمي بپردازيم كه نشان مي دهند چگونه سازمانها و افراد بر زندگي مردمان تسلط يافته اند . بدين ترتيب برتراندراسل به نوعي قدرت راه امكانات و توانمندي مي داند اومي نويسد : «قدرت را مي توان به معناي پديد آوردن آثار مطلوب تعريف كرد . به اين ترتيب قدرت مفهومي است كمي .»

وي عطف به قياس فيزيكي «قدرت» هم مانند انرژي دائماً در جريان تغيير شكلهاي اجباري از حالتي به حالت ديگري دارند و مي افزايد : تلاش در جهت شناخت «قدرت بنيادي» و اصرار در جهت توجيه اينگونه قدرت در مكاتب اجتماعي و فلسفي موجبات بروز انحراف در مطالعات تاريخي را فراهم آورده است .»

اينگونه به نظر مي رسد كه وي سعي دارد از يك سو با تأكيد بر قدرت به عنوان پديد آورنده آثار مطلوب» و از سوي ديگر با تشبيه آن به مفهوم انرژي در فيزيك از «قدرت» به عنوان كميت قابل سنجش نام برد و تبع آن از انگيزه قدرت طلبي نيز به عنوان يك كميت قابل سنجش استفاده نمايد . (تبييني نوين از مفهوم قدرت (‌مطهرنيا صفحه 68)

كارل ماركس

از ديدگاه ماركس قدرت پديده اي است كه در ارتباطات ميان طبقه اي تجلي پيدا مي كند . به عبارت ديگر به ظاهر در فلسفه ماركس برعكس ديدگاه راسل قدرت يك پديده كميت پذير نيست و همان مفهوم «ارتباطي» را داراست كه در آن عناصر جبار و زور نيز وجود دارد . به نظر وي رابطه سلطه آميز اجباري و زوري طبقه دارنده سرمايه ابزار و وسايل توليد ، منبع قدرت مي باشند به عقيده ماركس عامل ثبات و دوام «نسبي» قدرت همانا دگرگوني هميشگي ابزار توليد و روابط مشخصه آن است «بورژوازي نمي تواند بدون آنكه ابزار توليد و بنابراين روابط توليدي و در نتيجه مجموعه شرايط توليدي را سراپا دگرگون كند به هستي خويش ادامه دهد .»

از طرفي ديگر وي افزايش دلايل توليد و در نتيجه افزايش تعداد كارگران و ميزان فقر آنها را عامل فروپاشي) قدرت مي داند پس به عقيده ماركس بايد تعريف قدرت را كنترل طبقه زحمتكش توسط طبقه دارنده سرمايه دانست) و آنرا در رابطه ميان طبقه دارنده عوامل توليد و طبقه فاقد اين عوامل جستجو كرد. (تبييني نوين از مفهوم قدرت ، مطهرنيا ، صفحه 73)

ماكس و بر

جامعه شناسي ماكس و بررا بايد «جامعه شناسي سلطه» ناميد و بر سياست را اعم از دوست دانسته آنرا فعاليت عمومي انسان شمار مي آورد . به عقيده وي تاريخ مشحون از رفتارهاي سياسي است كه در مكانها و زمانهاي گوناگون مباني و اصول متفاوتي داشته و نهادهاي بسيار متنوعي را بوجود آورده است . سياست را نبايد با دولت كه يكي از تظاهرات تاريخي سياست و دقيقاً مهمي از آن با جنبش عقلاني شدن تمدن جديد متناظر است اشتباه كرد . در طول تاريخ واحدهاي سياسي سواي دولت وجود داشته است . از دولت شهر تا امپراطوري بنابراين حتي اگر امروزه فعاليت سياسي يا فعاليت نمونه اي از آن به فعاليت دولتي محدود گردد سياست قديم تر از دولت است به نظر و بر دولت عبارت از ساخت يا گروه بندي سياسي است كه به موفقيت انحصار فشارهاي فيزيكي مشروع را در اختيار دارد اين خصلت نوعي آن است و صفات ديگري نيز به آن اضافه مي شود .

در جامعه شناسي و بر وجود سه مرحله را در روند «سياست» يا «سياسي شدن» مي توان درك نمود .» در وهله نخست فعاليت سياسي بوسيله جريان داشتن در درون يك سرزمين معين شناخته مي شود ضرورتي نيست كه مرزهاي سرزمين دقيقاً مشخص بوده باشد ممكن است متغير باشند اما بدون وجود سرزمين كه به گروه هويت مي دهد نمي توان از گروه سياسي دم زد . نتيجه مترتب بر آن جدايي بارز ميان درون و بيرون است اين كه صورت مراتب دروني با صورت روابط بيروني چگونه باشد مهم نيست اين جدايي ذاتي مفهوم سرزمين است . در وهله دوم كساني كه در درون مرزهاي اين گروه بندي سياسي سكونت دارند رفتاري اختيار مي كنند كه به طرز معناداري به اقتضاي اين سرزمين و مردم آن جهت مي گيرد . در اين معني رفتار هر يك از آنان بوسيله اقتداري كه مأمور برقراري نظم است و احياناً بوسيله امكان استفاده از فشار و ضرورت دفاع از موقعيت فردي شان مشروط شده است در عين حال اعضاي گروه سياسي در آن به موقعيتهاي ويژه اي دست مي يابد كه امكانات نويني براي فعاليتشان به طور كلي عرضه مي كنند . در وهله سوم ابزار سياست «زور» است و احتمالاً «خشونت» البته گروههاي سياسي براي آنكه وظايف خود را به نحوه مطلوبي انجام دهند از وسايل ديگري استفاده مي كنند اما در صورت مؤثر واقع نشدن وسايل ديگر زور حربه نهايي است زور وسيله اختصاصي گروه سياسي است . از اين تبيينات نتيجه مي شود كه سلطه در مركز سياست» است و گروه بندي سياسي قبل از هر چيز يك گروه بندي سلطه است . بنابراين مي توان سياست را چنين تعريف كرد فعاليتي كه براي اقتدار مستقر در يك سرزمين خواهان تسلط با امكان استفاده در صورت نياز از زور و خشونت است خواه براي حفظ نظم دروني و مواهبي كه بر آن مترتب است خواه براي دفاع از جماعت در برابر تهديدهاي خارجي كوتاه سخن آنكه فعاليت سياسي عبارت است از فعل و انفعال دائمي در تشكيل توسعه ايجاد تنگنا جابه جا كردن يا زيروروكردن روابط تسلط

بنابراين به عقيده ماكس و بر «قدرت شانس بر كرسي نشاندن اراده خود به رغم مقاومت در برابر آن و بدون توجه به مبني و اساس اين در چهارچوب يك رابطه متقابل اجتماعي است»

بدين ترتيب سلطه مظهر عيني و ملموس قدرت است و بر قدرت را چنان شانسي كه يك فرد در بطن روابط اجتماعي بدست آورده و بوسيله آن موفق مي‌شود خواست شخصي اش را در برابر مقاومت ديگران به كرسي بنشاند تعريف مي كند و سلطه را چونان شانس روبرو شدن با اشخاص در درون روابط اجتماعي كه آمادگي اطاعت از امري را كه به آنان داده نمي شود داشته باشند .

نه قدرت و نه سلطه تنها ويژه سياست نيستند زيرا موقعيت ها يا ضرورتهاي ديگر (اقتصادي ـ تربيتي) هم وجود دارند كه در آنجا نيز انسان لازم مي بيند اراده‌اش را به كرسي بنشاند

آنها «قدرت و سلطه» وقتي خصلت سياسي پيدا كردند كه اراده به طرز معناداري به تبع يك گروه سرزميني به منظور تحقق هدفي كه تنها به سمت هستي اين گروه با معني است جهت گيري مي كند .

وبر نيز مانند ديگر انديشمندان علم اجتماع ، قدرت را زاييده جمع و اجتماع مي داند كه عناصر اجبار ، قهر و زور در آن وجود دارد . اما آنچه و بر بيشتر روي آن تأكيد مي ورزد عناصر جبر ، قهر يا به عبارت وسيع آن «سلطه» است . «قدرت»‌در ديدگاه وي عبارت مي باشد از «تحميل اراده يا سلطه فرد يا گروهي بر رفتار جمع ديگر» وي محور اساسي «قدرت» را سلطه دانسته نهايت آن «سلطه» را نيز همان تحميل اراده يك فرد بر اجتماع مي داند . نكته ديگري كه در انديشه ماكس و برمهم است عموميت دادن قدرت و سلطه بر موضوع هاي ديگر مانند اقتصاد مي باشد . بدين معني وي مفهوم قدرت را تنها در سياست محدود ندانست بلكه آنرا لازمه موقعيت ها يا ضرورتهاي ديگري مانند (اقتصادي ـ تربيتي) نيز مي داند كه در آنها نيز انسان مي خواهد اراده اش را بر كرسي بنشاند . جامعه شناسي وبر براي قدرت و سلطه در محدوده سياست كاركرد وسيعتري نسبت به حوزه هاي ديگر قائل است و معتقد مي باشد كه قدرت و سلطه آنگه خصلت سياسي پيدا مي كند كه اراده به طرز معني داري به تبع يك گروه سرزميني و به منظور تحقق هدفي كه تنها به سبب هستي اين گروه با معني است جهت گيري كند به همين دليل است كه در تعريف سياست مي گويد : «فعاليتي كه براي اقتدار مستقر در يك سرزمين خواهان حق تسلط با امكان استفاده در صورت نياز از زور و خشونت است خواه براي حفظ نظم دروني و مواهبي كه بر آن مترتب است خواه براي دفاع از جماعت در برابر تهديدهاي خارجي»‌. ماكس وبر معتقد است كه در بطن هر سلطه سياسي رابطه بنيادي فرماندهي و فرمانبري وجود دار تا وقتي كه اوامر اطاعت مي شود شخص صاحب سلطه داراي اقتدار است . دلايل اطاعت افراد در اين پديده اجماعي ـ سياسي مهم نيست چه باشد (ترس ، احترام ، سنت و . . . ) زيرا هيچ فرقي را در حاصل امر بوجود نمي آورد در اينجا عقيده وي با نظر دوگي و پيرامون تز «رابطه اي بودن قدرت» كاملاً منطبق گردد . هرچند كه وبر نيز به سان آرنت يا تاكلوت پارلنز ماركس و ديگران بر اين موضوع تصريح ندارد اما بحث شانس به كرسي نشاندن اراده يا تحميل آن در برآوردن خواسته ها و رابطه بنيادي فرماندهي و فرمانبري حاكي از اين مطلب است . ماكس وبر معتقد بود كه رابطه رهبري واطاعت موجب مي شود كه هر سلطه اي توسط يك شمار اندك اقليتي كه برخلاف يا بهمان شيوه نظرهايش را بر اكثريت تحميل مي كند اعمال گردد حكومت همه بر همه و حتي حكومت اكثريت ممكن است هيئت رهبري را تعويض كند . اما مانع از آن نمي شود كه هميشه يك اقليت تصميم گيرنده باشند و به مقتضاي نظرهايشان سياست كلي گروه را هدايت كنند . (تبيني نوين از مفهوم قدرت ، مطهرنيا ، صفحه 74)

چايلد :

چيلد نيز با يك تقليل مفهومي قدرت را كشف بزرگ بشر مي داند و مي‌گويد : بالاخره پديده جنگ به كشف بزرگي نيز انجاميد و آن اين است كه انسان را هم چون حيوان مي تواند زيرفرمان آورد و دشمن مغلوب را به جاي كشتن مي‌توان اسير كرد . در قبال بازپس گرداندن زندگي ، به كارش واداشت . پس از اين كشف است كه قدرت به عنوان يك پديده اجتماعي و مستقل وارد فعل و انفعال اجتماعي گرديد . (مقاله اقتدار در اسلام ، شجاعي زند)

مهدي مطهرنيا

مهدي مطهرنيا نويسنده كتاب تبيين نوين از قدرت در سياست و روابط بين الملل ، پس از آوردن و بررسي تعاريف و نظريات گوناگون انديشمنداني چون ماركس ـ راسل و ماكس وبر . در باب قدرت ، تعاريف آنان را از مفهوم قدرت جامع و مانع نداسته و خود به تعريف جديدي از قدرت مبادرت مي ورزد به نظر وي سلطه ميان رهبران و رهروان ، زور ، انرژي ، توان ، امثالهم مواردي است كه قدرت در برگيرنده اينهاست ولي در معناي دقيق ، هيچ كدام از اينها نيست . وي مي‌گويد : زور ، انرژي ، توان و عوامل اقتصادي ، سياسي ، نظامي ،‌جغرافيايي به همراه ايدئولوژي تجلي «قدرت» هستند نه به معناي اخص كلمه ، بلكه در معناي عام آن ، پيوسته بيروني قدرت هستند كه به جهت تجلي بارز و آشكاري كه دارند «قدرت» نام يافته اند ، چنانچه مولكول پيوسته بيروني اتم و اتم پوسته بيروني نوترون ، پروتون و الكترون مي باشد ، هسته مركزي اين پوسته بايد در كنه تعاريف‌، نظريات و آنچه كه به اصطلاح از آنها به عنوان عناصر يا عوامل قدرت ياد مي شود جستجو كرد . و آن «حركت آفريني» يا «توليد حركت»‌در ذات يا هسته مركزي اينها مي باشد .

 

[1]- اصول علم سياست ، ابوالقاسم طاهري ، صفحه 163


مبلغ قابل پرداخت 68,300 تومان

توجه: پس از خرید فایل، لینک دانلود بصورت خودکار در اختیار شما قرار می گیرد و همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال می شود. درصورت وجود مشکل می توانید از بخش تماس با ما ی همین فروشگاه اطلاع رسانی نمایید.

Captcha
پشتیبانی خرید

برای مشاهده ضمانت خرید روی آن کلیک نمایید

  انتشار : ۱۱ تیر ۱۳۹۶               تعداد بازدید : 521

توجه: چنانچه هرگونه مشكلي در دانلود فايل هاي خريداري شده و يا هرگونه سوالي داشتيد لطفا ازطريق شماره تلفن (9224344837)و ايميل اعلام شده ارتباط برقرار نماييد.

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما